آسیاب به نوبت:


رفت روزی زاهدی در آسیاب

آسیابان را صدا زد با عتاب


گفت دانی کیستم من گفت :نه

گفت نشناسی مرا، ای رو سیه


این منم ، من زاهدی عالیمقام

در رکوع و درسجودم صبح وشام


ذکر یا قدوس ویا سبوح من

برده تا پیش ملایک روح من