وبلاگی پر از مطالب خواندنی

۷ مطلب با موضوع «روانشناسی» ثبت شده است

داشتن زندگی خوب

توصیه برایان دایسون برای داشتن زندگی خوب


فرض کنید زندگی همچون یک بازی است،قاعده این بازی چنین است که بایستی چند توپ را در آن واحد در هوا نگه دارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.


جنس یکی از آن توپ ها پلاستیکی بوده و باقی آن ها شیشه ای هستند.پس واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین،دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد،اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد،کاملا شکسته و خورد می شوند.


آن چهار توپ شیشه ای عبارتنداز: خانواده،سلامتی، دوستان و روح خودتان


توپ لاستیکی همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید،چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمی گردد.،خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمی شود،سلامتی از دست رفته دیگر باز نمی گردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد...


۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
خواندنی ها

برای رسیدن به رویاهایت بجنگ

جی کی رولینگ


جی. کی. رولینگ، نویسنده مجموعه رمان های هری پاتر


نویسنده‌ای که به معرفی نیاز ندارد و امروزه از ملکه‌ی انگلستان هم ثروتمندتر است.

رولینگ در حالی اولین رمان هری پاتر را با ماشین تحریر می‌نوشت که به تازگی طلاق گرفته بود، آهی در بساط نداشت، و مجبور بود فرزندش را به تنهایی بزرگ کند؛ اما او در دل، رویای ستاره‌شدن داشت. دوازده ویراستار داستانِ او را رد کردند، تا اینکه یک ویراستار مهربان دست‌نوشته‌ی او را قبول کرد و البته به او توصیه کرد به دنبال کار دیگری باشد؛ چرا که کتاب‌های کودکان، چندان فروش خوبی ندارند.

در مقایسه با رولینگ، رمان «کری» استفان کینگ، تقریباً سی بار رد شد.

 از زندگی جی. کی . رولینگ چه درسی می‌گیریم؟

برای رسیدن به رویاهایت بجنگ. یک زمانی، بالاخره به حقیقت می‌پیوندند.



نوبت شماست 


۲۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
خواندنی ها

سرگذشت یک بچه تنبل-خیلی قشنگه


سرگذشت یک بچه تنبل: خاطره امیر محمد نادری قشقایی

ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮاﻧﺪﻡ.

ادامه مطلب...
۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خواندنی ها

شکار گرگها در قطب:حتما بخونین


ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ :

ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ، ﯾﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻤﻊ ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ .

ﯾﺦ ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺁﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ﯼ ﺗﯿﺰ، ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪﻩ ﯼ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑُﺮﺩ . ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﻃﻌﻤﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.

ادامه مطلب...
۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خواندنی ها

داستان خیلی زیبا درباره تفاوت دختر و پسر

 زن و شوهری توافق کردند که در روز اول عروسی در را به روی هیچکس باز نکنند .

ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .

ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .

شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت .

سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد .

مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون این همون کسیه که روزی در را به رویم باز میکنه !

۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خواندنی ها

داستان کوتاه " از رموز موفقیت "

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: 

 

 من کور هستم لطفا کمک کنید. 

 

 روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت. نگاهی به او انداخت، فقط چند سکه در داخل کلاه بود. روزنامه نگار چند سکه داخل کلاه انداخت و با مرد کور درد و دل کرد. مرد کور خیلی آه و ناله می کرد و از اینکه مردم بینا به فکر امثال او نیستند، شِکِوه و شکایت داشت. روزنامه نگار، ایده ایی به ذهنش رسید و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. 

ادامه مطلب...
۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خواندنی ها

عصبانیت و عشق

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ 

 

 شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. 

 

 استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 

ادامه مطلب...
۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خواندنی ها
http://www.IraniTopSite.com , ايرانی تاپ سايت