ارمنی بود و ارمنی زاده،

ظرف خالی گرفت در دستش

آمد و توی صف نذری گفت:

السلام علیک یا دردانه


پچ پچی دور او براه افتاد، 

عده ای خنده ، عده ای مبهوت

زیر لب دختری غضب میکرد:

مردک ارمنی دیوانه!


سرخود را گرفت پایین تر، 

بغض تلخی گرفت جانش را:

من محب حسین و اولادش...

آشنایم نه اینکه بیگانه