گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال
طی کرد گل من چه فرازی،چه نشیبی
سعید بیابانکی
امشب شهادتنامهی عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشب بود برپا اگر، این خیمهی خون خدا
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا میشود
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه اربــاب مقــاتل به تفــاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پســر ام بنین و پســر فــاطمه(سلام الله علیها) را
قمر هاشمی از اصل و نَسَب می گوید
دیگری هم اَنا قتّالُ عــرب می گوید
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال و پرت شکست
وقتی عمود آمد و شق القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست
پاره پاره روی زمین قرص ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بین راه ریخت
پا می شود،دوباره زمین می خورد حسین
دست خودش نبود که بی تکیه گاه ریخت
آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد
یا نمی داد ترا این همه بیدادگری
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه ی من
پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد
ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش یک شب دلت اندیشه ی فردا می کرد
کاش می بود به فکر دلِ دیوانه ی ما
آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد
کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد
عماد_خراسانی
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم
کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم
قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد
تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم
گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد
روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم
عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد
گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم
خدا کُنَد که کسی تیر اینچنین نَخورَد
بدونِ دست به یک لشگر ِ لعین نَخورَد
سه شعبه تا که رها شد نشستم و گفتم
خدا کند که به آن چشم ِ نازنین نَخورَد
بدونِ دستْ کسی که تَنَش پُر از تیر است
خدا کند ز بلندی فقط زمین نَخورَد
کنار ِ پیکرت افتاده استخوانِ سرت
خدا کند که کسی گُرز ِ آهنین نَخورَد
به رویِ دست زدم تا که دادمت از دست
بدونِ تو که کسی آب بعد از این نَخورَد