چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی میشود
مرتضی خدمتی
چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی
که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد
بیدل دهلوی
چگونه زنده بماند؟ چگونه دق نکند؟
چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است
فرزاد نظافتی
چنان چشم و دمار از من درآورده است چشمانت
که از کرمانیان ؛ آقا محمد خان قاجاری...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
علیرضا آذر
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی میکند
قاسم صرفان
چه حرفها که درونم نگفته می مانند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت
نغمه مستشار نظامی
چرا هر کس که یک آغوشِ پُر احساس میخواهد
همیشه دستِ گرمَش را دو دستِ سَرد می گیرَد ؟
حسین عباسیان
چشمان زیبایت فقط مال من است
کور باد آنکس که چشمش سوی اموال من است
چشم درویش بکن موقع صحبت با من
من دلم خواسته شاید به شما "زل" بزنم...!!!
نور نریمان
چشم‌های تو چه زیباست خدا رحم کند
ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند
روی دیوار بلند دل بی‌ایمانم
سایه‌ی وسوسه پیداست خدا رحم کند
چنان غرق مرکـّب کرده ای چشـــم سیاهت را
دل هر خوش نویسی مشق نستعلیق می خواهد!
انسیه آرزومندی
چایی داغ لبت تازه دم و خوش رنگ است
دوسه لیوان بده بانو که دلم بد تنگ است
فروغ فرحزاد
چنان بی تاب تحسین تو هستم بعدهر شعرم
که دختربچه ای مشتاقِ لبخندِ پدر باشد
حسین دهلوی
چون طفل سرتقی که کشد دامنش به خاک
دل،خواسته تو را و برایم نمی خرند
چای بی عشق نخوردی تا بفهمی طعم هل
می شود گاهی برایت از هلاهل تلخ تر
چند باری امتحان کردم میان روضه ات
گوشه ای ساکت بمانم،هرچه جان کندم نشد
چه حالی داشتم با رفتنت ،سربسته میگویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...
حسین
زحمتکشچون تاجر ناشی که حسابش خالیست
یا قصه‌نویسی که کتابش خالیست
درمانده شدم، شبیه سربازی که
در جنگ، دلش پُر و خشابش خالیست !
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
شهراد میدری
چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها
چشمان تو دچار کدامین مخدر است
می بندی و جهان مرا درد میدهی
فرامرز عرب عامری
منوچهر منطق
