خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
( در مورد حضرت عباس علیه السلام)
خواستم یک شعر دیگر وصف چشمانش کنم
نعره از ابیات آمد، او نمی خواهد ،بفهم...!
خواستم با شاعری کم کم فراموشت کنم
شعر هم از روی دوشم هیچ باری برنداشت
خوانده ام از چشمهایش دوستم دارد، ولی
از دلش تا میرسد بر لب مهارش می کند
مصطفی هاشمی نسب
خالِ چال گونه ات همرنگِ چشم و چادرت
خواهشا مانند رویت کن تو بختم را.. سپید
خنده هایت در کنار دیگران مرگ من است
مرگ من کمتر بخند ای نازنین با دیگران ...
سید سعید صاحب علم
خواب دیدم نیستی تعبیر آمد میرسی
هرچه من دیوانه بودم, ابن سیرین بیشتر
علی صالحی
خبر داری که شهری رویِ لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه ، کافرگونه ، بی رحمانه می خندی ؟
فاضل نظری
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با "تو" ندید...!
محمدعلی بهمنی
خواستم شعری بگویم وصف چشمانت کنم
دفترم صدبرگ بود اما علی الظاهر کم است
مهدی خداپرست
خوانده بودم از محبت خار هم گل می شود
شد،ولی دستی به غیر از من گلابش را گرفت
نیما درویش
خسته ام مثل اسیری که پس از آزادی
بشنود توطئه تقصیر خودی ها بوده
خسته مثل زن چل ساله نازایی که
بشنود مشکل بی بچگی ،آقا بوده
چشمه
خون دل می نوشم و شعرم تجلی می کند
دوستانم غافل از مفهوم "به به" می کنند...
عبدالجبار کاکائی
خون به دل، خاک به سر، آه به لب، اشک به چشم
بى جمال تو چه ها بر من مسکین آمد
بیدل دهلوی