واقعهی عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان «حارث فهری»[۱] بود که در آخرین ساعات روز سوم، بهمراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمدند و او از طرف بقیه گفت:
واقعهی عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان «حارث فهری»[۱] بود که در آخرین ساعات روز سوم، بهمراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمدند و او از طرف بقیه گفت:
آسیاب به نوبت:
رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب
گفت دانی کیستم من گفت :نه
گفت نشناسی مرا، ای رو سیه
این منم ، من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یا قدوس ویا سبوح من
برده تا پیش ملایک روح من
شیخ طبرسی در کتاب الاحتجاج خود از امام جواد(ع)مناظرات متعددی نقل
کرده که به عنوان نمونه به یکی از آنها که مختصر و مربوط به مسائل اعتقادی است
اشاره میشود.
با تذکر این
نکته که امام با حفظ تقیه، این مناظره را انجام داده است.
این مناظره میان امام جوادعلیه
السلام و «یحیبن
اکثم» از علمای درباری بنیالعباس صورت گرفته است. از همین رو شایسته است پیش از نقل این
مناظره، نگاهی گذرا به زندگی این عالم درباری داشته باشیم.
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
روزی مردی فقیر،
با ظرفی پر از انگور،
نزد رسول الله آمد و به او هدیه داد،
رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع کرد به خوردن انگور
و با خوردن هر دانه انگور تبسمی میکرد
و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میکرد،
اصحاب رسول الله بنابه عادت منتظر این بودند که آنها را در خوردن شریک نماید
و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها تعارفی نکرد .
آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت .
یکی از اصحاب پرسید:
یا رسول الله عادت بر این داشتید که ما را در خوردن شریک میکردید،
اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!!
رسول الله لبخندی زد و فرمود :
دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟
انگورها آنقدر تلخ بود،
که ترسیدم اگر یکی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به افسردگی مبدل شود .
" اللهم زین أخلاقنا با القرآن بحق محمد و آله "
هیچ وقت دل کسی رو نشکن ......@
از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند
پسری بااخلاق ونیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود
پسرک جلوی خانمی را میگیردوبا التماس میگوید؛
خانم ،تورو خدا یه شاخه گل بخرید.
زن در حالی که گل را از دستش میگرفت، نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد.
پسرک گفت، زیباست ،چه کفشهای قشنگی دارید...
زن لبخندی زد وبا غرور گفت :
بله برادرم برایم خریده است ، دوست داشتی جای من بودی....!؟!؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت:
نه .ولی دوست داشتم جای برادرت بودم تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم..........!!!!
در یک دزدیِ بانک در چین، دزد فریاد کشید:
همه شما که در بانک هستید، حرکت احمقانه نکنید، زیرا پول مال دولت است ولی زندگی به شما تعلق دارد!!
همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند.
این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن.
هنگامی که دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پیرتر (که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگ تر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»
جمعیت زیادی دور حضرت علی (علیه السلام) حلقه زده بودند ..
مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
- یا علی ! سؤالی دارم .
علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت علی(علیه السلام) در پاسخ گفت: علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.