کربلا

دو هفته ای میشد ندیده بودمش حتی صداشو نشنیده بودم.خیلی دلتنگش شده بودم هر کاری میکردم که بهش فکر نکنم اما نمی شد. بعد دو هفته زنگ زد. پشت کامپیوتر نشسته بودم و مطالب کانال شعر  رو میخوندم. وقتی باهاش حرف میزدم خیلی خوشحال بودم کلی حرف هم داشتم که باهاش بزنم اما چون از کربلا تماس گرفته بود نمی شد خیلی حرف زد.
یه دفعه چشمم به شعری که توی کانال بود جلب شد.دقیقا چیزی بود که من میخواستم و این شعر رو از پشت گوشی براش خوندم: