دردا که گشت با من، بیگانه یار جانى 


با دست خود مرا کشت، لب تشنه در جوانى 


من از نفس فتادم، بر خاک رخ نهادم 


او مى زند به مرگم، لبخند شادمانى 


اى بلبلان بنالید، اى لاله ها بریزید 


شد باغبان دل را گلزار جان خزانى 


غم بدل نهفتم، دردم به کس نگفتم 


بردم به گور با خود صد غصه نهانى 


لب تشنه ام ثوابى، اى ام فضل آبى 


بالله این نباشد، پاداش مهربانى 


بر دیده ام ستاره، در سینه ام شراره 


با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانى 


عمر چو عمر یک آه، کوتاه بود کوتاه 


شد اول حیاتم پایان زندگانى 


دردا که رفتم از حال از بس زدم پر و بال 


در لانه او فتادم از فرط ناتوانى 


گوئید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد 


از این غریب تنها، پرسند اگر نشانى 


جانم به لب رسیده " میثم" بگو که دیده؟ 


مرغى به لانه این سان افتد ز نعمه خوانى؟