امام هشتم


سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان

چشمی که باز خیره شده سوی آسمان


یا ایها الغریب منم آن مسافر

دلتنگ و بی قرار...پر از دردِ بی نشان


باب الجواد، بارش باران، اذان صبح

نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـبان


آری منم، شکسته پر و بال.. آمدم

سلطان کبریای کرم...غوث...الامان


محتاج یک نگاه، گرفتار، بی کسم

مگذار تا که رو بزنم پیش این و آن


پر پر زده دلم به هوای زیارتت

آقا قسم به آن دل تنگ جوادتان


از این جهان سرد پر از دود بی بها

مشهد برای من، همه اش مال دیگران


دیشب دوباره بوی حرم را شنیده ام

«آقا دلم عجیب گرفته برایتان»