آب از سرش گذشت و گذشت از سرش ولی
نگذشت یک دم از سر عهدی که بسته بود
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
پاره پاره روی زمین قرص ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بین راه ریخت
پا می شود،دوباره زمین می خورد حسین
دست خودش نبود که بی تکیه گاه ریخت
از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین
دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم