بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن
بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن
عکس قبلی حذف شد و عکس جدید جایگزین شد
همه آسمون و بارون رو دوست دارن
چون وقتی میباره… واسه همه میباره…
وقتی خورشید میتابه واسه همه است.
تو هم آسمون باش… برا همه بارون محبت ببار،
هر کی که دوسش داری، یا دوسش نداری،
یا دوسش داشتی، یا ازش بیزاری…
حتی به عابر پیاده ای که از کنارت می گذره لبخند بزن…
اینطوری لبخند خدا رو هم
لمس میکنی
امتحان کن!!
♦️میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
امشب بغلم کن کمی آرام بگیرم
آن قدر فشارم بده اصلاً که بمیرم
این گونه در آغوش تو مردن چه قشنگ است!
وقتی که به عشق تو گرفتار و اسیرم
روزی که به صد عشوه از این کوچه گذشتی
از بخت بلندم به تو افتاد مسیرم
دل بُرده ای از من چه بخواهی چه نخواهی
در دام تو افتادم و باید بپذیرم
محتاج نَمی از یَمِ دریای لبِ توست
لب های تَرَک خورده ی مانند کویرم
امشب بغلت امن ترین نقطه ی دنیاست
قدری بغل و بوسه و...بگذار بمیرم...
یک روز مردی که طالب دانش و معرفت بود برای دریافت پاسخ هفت مسئله، پس از پیمودن هفتصد فرسخ راه، به نزد امیرالمؤمنین علی (ع) آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! من هفتصد فرسخ راه آمده ام تا از هفت مسئله سؤال کنم». امام (ع) فرمود: «هر سؤالی مایلی بپرس.»
آن مرد گفت: سنگین تر از آسمان، پهناورتر از زمین، بی نیازتر از دریا، سخت تر از سنگ، سوزان تر از آتش، سردتر از سرما و تلخ تر از زهر چیست؟
حضرت در پاسخ او فرمود:
– از آسمان سنگین تر، تهمت و افترا بر شخص بی گناه است؛
– از زمین پهناورتر، دامنه حق و حقیقت است؛
– از دریا بی نیازتر، دل مرد قناعت پیشه است؛
– از سنگ سخت تر، دل شخص منافق است؛
– از آتش سوزان تر، [ظلم و ستم ] پادشاه ستم کار است؛
– از سرما سردتر، درخواست کردن از شخص بخیل است؛
– و از زهر تلخ تر، صبر و بردباری است [ولی ثمره شیرین دارد].
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
به نقل از: آفات زبان در آیات قرآن، احادیث، قصص و حکایات، محسن غفاری
امام خمینی (ره) در خاطره ای به مرحوم حاج احمد آقا می فرمودند:
در زمان رضاخان که عمامه ها را از سر روحانیون بر می داشتند، رفتم نان بخرم، دیدم یک روحانی که مجبور شده بود عمامه اش را بر دارد و تکه نانی خریده بود و داشت آن را می خورد، رو به من کرد و گفت:
گفته اند عمامه ها را بردارید. من هم آن را دادم به یک زن یتیم دار تا برای بچه هایش پیراهن درست کند. فعلا هم که نانی خوردم. بحمدالله سیر شدم. تا ظهر هم خدا بزرگ است.
امام فرموده بود: احمد! خدا می داند چقدر حسرت احوالات آن مرد را می خورم! یعنی این قدر بی تعلق و سبک بار است و دنیا را تا این حد کوچک و موقت گرفته است و غصه ای برای آن نمی خورد
منبع: از احتضار تا عالم قبر
کانال تلگرامی موعظه های تکان دهنده
محدث قمی مرد بسیار بزرگی بود و خداوند توفیقی به او داده که به کمتر فردی از بزرگان ما عطا شده است.وقتی شما مفاتیح به دست میگیرید و به عنوان مثال دعای کمیل میخوانید در عالم برزخ فیض عظیمی نصیب محدث قمی میشود. ایشان در سکرات موت (سختی های مرگ) بسیار گریه میکردند. از او پرسیدند :" آقا چرا اینقدر گریه می کنید؟!"
ایشان فرمودند:" من در همه دوران عمرم فقط یک دروغ گفته ام که به نظر خودم، آن دروغ هم مصلحتی بوده است. همه نگرانی ام به خاطر این است که اگر خدا در صحرای قیامت توجیه مرا برای این دروغ نپذیرد، من در حضور خداوند متعال و ائمه معصومین علیهم السلام با یک دروغ در پرونده ام چه کنم و در جواب خدا چه بگویم؟!"
(حجت الاسلام و المسلمین هاشمی نژاد، رواق امام خمینی ، 8/1/87)
منبع: کتاب مشکات ، مجموعه سخنرانی های حرم مطهر رضوی
آیا وقتش نرسیده که اندکی در مورد اعمالمون تامل و تفکر کنیم....
وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخهام را تحویل دهند. فردی وارد شد و با لهجهای ساده و روستایی پرسید: «کرم ضد سیمان دارین؟»
فروشنده که انگار موضوعی برای خنده پیدا کرده بود با لحنی تمسخرآمیز پرسید: «کرم ضد سیمان؟ بله که داریم. کرم ضد تیر آهن و آجر هم دارم. حالا ایرانیشو میخوای یا خارجی؟ اما گفته باشم خارجیش گرونهها.»
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت: «از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده، نمیتونم صورت دخترمو ناز کنم. اگه خارجیش بهتره، خارجی بده.»
سلام دوستان
دو روز پیش بود که استاد غلوش فوت کردند.وقتی این خبر رو شنیدم خیلی ناراحت شدم. من به شخصه خیلی تلاوتهاشونو دوس دارم
میخواستم این تلاوت رو دیروز بزارم اما به اینترنت دسترسی نداشتم واسه همین امروز اینکارو میکنم
ان شاءالله که دیدن و شنیدن این تلاوت باعث بشه یه فاتحه ای برای این قاری بزرگ قران بفرستیم
حتما حتما حتما کلیپ رو دانلود کنین حجم کمی داره 2 دقیقه هم نمیشه. اما بدجور با روح آدم بازی میکنه و باعث آرامش میشه.
خلاصه از ما گفتن بود...