این شعر رو یکی دوسال پیش سروده ام. گفتم امروز که روز عیده بزارم و شما هم بخونین

شبی نالان زحال خویش بودم

و در فکر و خیال کیش بودم


در آن شب آرزوها راشمردم

و هر یک را به آهی من سپردم


هزاران آرزوی مانده بر دل

هزاران بار چون خر مانده در گِل


هزاران آه براحوال زارم

هزاران تف به این شانسی که دارم


هزاران شب که یاد کیش بودم

و در آنجا به فکر خویش بودم


هزاران را رها کن قصه را گو

مگر اقبال و شانس بر تو کند رو